برو اى باد صبا كن گذرى
ببر از ما سوى آن شه خبرى
گو بيا مونس اين جانها باش
گو بيا جسم جهان را جان باش!
تو مهين پادشه خوبانى
تو در اين پيكر عالم، جانى!
به خدا طاقت ما طاق شده
ديده از بهر تو مشتاق شده
سينه از هجر رُخت خونين است
قلب، افسرده و دل غمگين است
جام دل از غم تو لبريز است
سينه پراخگر و آتش خيز است
ديده گريان و جگر پُر خون است
خوب دانى كه درونم چون است!
روشنى بخش شب تار منى
مايه گرمى بازار منى!
مونس و منتظر جانهايى
تسليت بخش دل شيدائى
با همه فقر خريدار توأم
عاشق خسته و افگار توأم
فاش مى گويم: دل باخته ام
به تو از غير تو پرداخته ام
فاش مى گويم: مجنون توأم
طالب و واله و مفتون توأم!
مهر تو خيمه زده در دل من
زان سرشته شده آب و گِل من
من از آن روز كه بشناختمت
يك نگه كردم و دل باختمت!
كمر بندگيت را بستم
به صف چاكريت پيوستم
تو همان عيسى روح اللهى
وارث صدق كليم اللهى
آدم و نوح نبى اللّهى
بهترين پور خليل اللهى
تو محمّد(ص)، تو حسين و حسنى
يادگارِ خلفِ بوالحسنى
تو در اين گلشن زهرا چمنى
به خدا وارث هر پنج تنى!
صدف كون و مكان را گهرى
از همه پاكدلان پاكترى
بهر ديدار تو در تاب و تبم
سخت سودائى آن خال لبم
طاق ابروى تو از طاقم برد
چشم جادوى تو از يادم برد
بر درت ناله و افغان تا كى؟
چشم خونابه و گريان تا كى؟
در رهت خيل شهيدان تا چند؟
دوستان بى سر و سامان تا چند؟
در سماوات هدايت قمرى
تو ز خوبان جهان خوبترى
سوخته ز آتش كين خرمن دين
ظلم و بيداد شده جايگزين
«همه از ظلم و ستم خسته شده»
جمله درهاى فرج بسته شده
عدل افسانه شده چون عنقا
قلب خونابه شده چون صهبا
روح افسرده و دل پژمرده
آسمان خفته، خلايق مرده
چهره خلق جهان مسخ شده
سخن حق عملاً نسخ شده!
دوستانت همه سرگردانند
واله و غمزده و حيرانند
حاش للّه كه عنايت نكنى!
مخلصان غرق كرامت نكنى!
«ناصرم» از كرمت آگاهم
كمترين خادم آن درگاهم!