چند روز پیش سعادتی نصیب ما شد رفتیم به استقبال از یه آشنا که از خانه خدا بر می گشت . توی فرودگاه همه منتظر دیدار ایشون بودیم . لحظات بسیار زیبائی بود دلم هوائی شده بود ، حس غریبی بود انگار دوست داشتم منم پرواز کنم و خودم و برسونم به مکه یه پرواز عاشقونه .خدایا یعنی من لیاقت ندارم آره حتما همین طوره اینقدر توی گناه غرق شدم که دیگه تو رو هم فراموش کردم . اون شب و هیچ وقت فراموش نمی کنم حال و هوائی مثال نزدنی و عجیبی من و فراگرفته بود و مدام از خدا می خواستم که منم به خونه خودش دعوت کنه با تموم معصیتی که وجودم و فرا گرفته . اما یه چیزائی اون لحظات روحم و آزار می داد . توی اون شلوغی آدمائی رو می دیدم که نمی دونم برای چی به اونجا اموده بودن با چه ظواهری که نیازی به گفتن نداره و فقط می دونم نه تنها من بلکه خیلی های دیگه رو ناراحت می کنه ، مطمئنم فلب آقامون رو هم جریحه دار کرده . خدایا یعنی این آدما هیچ نمی فهمن که این جوری خودشون و نقاشی کردن چقدر زشت و ناپسنده !؟ وای خدای من نکنه اونی که از مکه بر می گرده هم این جوری باشه و فقط برای گول زدن خودش اومده سیاه کاری ، نه من باور نمی کنم !!؟. ولی خدا این حقیقت داره اگه با چشمام نمی دیدم باورم نمی شد ، این همه اطرافیان ما می رن و میان ولی خیلی هاشون عوض نشدن و دوباره همون کوله بار گناه . خدایا اگه قراره من هم بیام و دوباره سرگرم بازی دنیا بشم همون بهتر که نیام تا که یه گناه دیگه مثل ریا گریبانگیر من نشه . خدایا من و ببخش که این طوری خرف می زنم ولی طاقت ندارم و نمی تونم ساکت بشم خدایا من و ببخش خدایا اگه نمی تونم بیام حداقل همین جا که هستم یه ذره از مهر و لطافت خودت به من عطا کن تا فقط دلبسته تو بشم و دلم به دنیا نفروشم . بار الها دیگه خسته شدم از این دربدری و آوارگی دستم بگیر و نجاتم بده تا توی سراب عشق غرق نشم .
این هم یه لینک جالب از خبرگزاری مهر