وقتی از همه چیز خسته می شی ، وقتی دوست داری یه جائی باشی که جز خودت هیچ کسی نباشه . حتی از سایه خودت هم فراری هستی وقتی هیچ چیز توی زندگی برات جذابیت یا حس خوشایندی نداره و خیلی وقتهای دیگه !
در چنین لحظاتی دنبال چه جیزی هستی ؟ چه چیزی می تونه تو رو از این وضعیت خارج کنه ؟ رک بگم ، آیا منتظر کسی هستی که خیلی بهش علاقه داری و دوست داشتی الان کنارت باشه و باهاش درد و دل کنی ؟ دوست داری از دلتنگیهات بگی دوست داری از غم و غصه هات یا از کمبودهای زندگیت بگی ؟
حتما الان منتظرین مثل خیلی ها مکررا بگم خوب خدا رو داری ... اونی که خیلی تو رو دوست داره و ...
نه این و نمی خوام بگم ، البته واقعیت هم همینه و متاسفانه به دلایلی خیلی از ما جوونا نتونستیم با خدای خودمن چنین مانوس بشیم که به طور کل ریشه همه مشکلات و ناامیدی ها رو می تونه از بین ببره .
اما در گذشته بزرگواری چنین پیشنهاد دادند که شما قلم و کاغذی در دست بگیرید و هر آنچه دل تنگت می خواهد بنویس ...
مسلما این نوشتن باعث تخلیه روحی روانی و بدست آمدن آرامش نسبی در انسان می شه .
اما بعد از نوشتن دوتا راهکار داری ، اول اینکه این نوشته رو بری در آب جاری بیاندازی و ...
و راه دوم اینکه دست نوشته و یا غمنامه خودتون و نگهدارید و مدتها بعد هر موقع که از شور و نشاط خاصی برخوردار شدی ، دوباره یه نگاه به اون بیاندازی و تفاوت روحیات حال و گذشته خودت رو مقایسه کنی و ببینی چه روندی رو طی کردی ...
خودم این و امتحان کردم ؛ نه کتاب روانشاسی خوندم و نه پیش روانشاس رفتم. اما این کار برای من تجربه خوبی به همراه داشت .
و نظر شما ... ؟
پی نوشت : اگر استادم این و بخونه معلوم نیست چی می شه ... !!!؟؟؟