هفته دفاع مقدس است و من تهی ز هر زمزمه ی عاشقانه .
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
چه عاشق مردانی پر گشودند و تنها یاد و خاطراتی از آنها برای من و هم سن و سالان من باقی مانده . بچه بودیم چیزی یادمان نسیت جز گریه های شبانه از صدای وحشیانه هواپیما های دشمن و انفجار ؛ دلداری های مادر و پناه گرفتن در زیر زمین همسایه که آن هم به قول ماردم چون به امام بدگوئی کرده بود برای همیشه ترکش کردم و از آن روز حاضر بودم تکه تکه شوم ولی به پناهگاهشان نروم . پدرم مرا جای امنی از منزل خوابانده بود اما چنان انفجار سهمگینی رخ داد که تمام وجود کوکانه مرا وحشت عجیبی فرا گرفت . شهدای انفجار را در دارالرحمه شهرمان دیده ام . زنان و کودکان بی گناه ...
هر بار که صدای حاج سعید را می شنوم با آن تصاویر ناب از یاران آسمانی ، چنان دل ، تنگ و بارانی می شود که گوئی عزیز ترین کسانم را هم اکنون از دست داده ام . یاد امام و شهدا ...
با خود فکر می کنم من که نبودم و چنین حسی دارم ، آنان که ز یارانشان جدا افتادند ، بازماندگان دفاع مقدس که به مصلحت و حکمت خداوند مانده اند تا همچنان به جهادشان ادامه دهند و راهنمای ما گم کرده راهان باشند ، چه می کشند از درد فراق ...
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
پیر ما گفت شهادت هنر مردان است
عقل نامرد در این دایره سرگردان است
پیر ما گفت که مردان الهی مردند
که به دنبال رفیق ازلی می گردند
ای جنگ چه شد که قهر کردی
در کام امام ما زهر کردی
ای مرز میان مرد و نامرد
گر مرد رهی دوباره برگرد
بعضی ها ما را متهم به پرستش بت های مکتبی می کنند . می گویند ما از شهدا بت ساخته ایم! مطلبی در سالروز آزاد سازی خرمشهر نوشته بودم آن را بخوانید ... حقیقتی که در کالبد زمان نمی گنجد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد