یک خاطره
این خاطره مربوط می شه به حدود 2 سال پیش ، رفته بودم به شهر مقدس قم . منزل یکی از نزدیکان بودم و این بنده خدا موتور داشتن و من هر وقت که برای کاری بیرون می رفتم از موتور ایشون اسفاده می کردم .
یک روز دم دمای مغرب تو مسیر برگشت به خونه متوجه شدم روحانی محترمی که از سادات بودند اشاره کردند تا مسیر مستقیمی که می رفتم ، ایشون رو برسونم . من هم سریع ایستادم و ایشون رو سوار کردم . بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شدم موقع اذان مغربه و حاج آقا برای اقامه نماز به مسجد تشریف می برن و چون مقداری دیر شده بود و وسیله گیر نیاورده بودن مجبور شدن از من کمک بخوان.
موقعی که به مقصد رسیدیم و حاج آقا این سید بزرگوار پیاده شدن، بعد از تشکر به من گفتن : انشاءالله سمند سوار بشی جوون . البته درست یادم نیست ولی چنین مضمونی داشت . فکر می کنم حدود 5یا 6 ماه از ماجرا گذشت و من دوباره به قم رفتم و سمند هم سوار شدم !
اما سمند مال همان بنده خدائی بود که قبلا موتور داشتند و من سوارش می شدم و آن سید روحانی را سوار کرده بودم ...
وقتی یاد این ماجرا افتادم به شوخی به خانواده گفتم ای کاش دوباره از همون مسیر برم و دوباره آقا سید رو بینم و سوار کنم ولی این دفعه ازش بخوام برای خودم دعا کنه ...
پی نوشت : به پیشنهاد یکی از دوستان همبلاگی ، دیگه طبق معمول همیشه نتیجه گیری نمی کنم و می سپارم به خود شما دوستان . *یا علی مدد*