اردو هم تمام شد و الان که دوباره نشستم پای سیستم فکر می کنم این چند روز انگار مثل یه خواب گذشت اما هنوز یه چیزهائی در دلم باقی مونده ، خاطراتی که نمی دونم تا کی می تونه توی ادامه مسیر زندگی همراهم باشه.
وقتی به خونه رسیدم از همون لحظه رسیدن که حتی اجازه استراحت هم بهم ندادن ! و دوباره درگیر مشغله زندگی و کار و امور دنیوی شدم، به خودم گفتم انگار این چند روزه به نوعی از این دنیا دور بودیم ، از همه گیر و بندهائی که واسه خودمون درست کردیم . یَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ
مثل یه خواب یه رویا ...
دغدغه ای که هم بچه ها داشتن به نظرم این بود که چکار کنیم این سفر مثل همه آمدن و رفتن ها نباشه یعنی درسی گرفته باشیم که در تمام مسیر زندگی ازش بهره ببریم .
با خودم میگم بهتره همانطور که در مناطق جنگی جنوب یادمانی از شهدا وجود داره در دلهامون هم یادمانی بسازیم و به خوبی ازش نگهداری کنیم و هربار که در مسیر زندگی با دو راهی ها مواجه شدیم و هربار که به بیراهه ها رسیدیم به خوبی از این راهنما استفاده کنیم .
درسته که خیلی ها اونجا رفتن و دیدن اما برداشتها و دستاورد ها یکسان نیست . ولی همه ما به نوعی یه تلنگر می خوریم و ذهنمون پر از سوالاتی می شه که بعضی ها به دنبالش می رن تا به جواب برسند و بعضی هم با همه چیز خداحافظی می کنند تا سال دیگه، اگه بازم قسمت بشه !
پی نوشت : حرف زیاده اما...
قرار شده بچه هائی یه جائی درست کنند عکسهائی که گرفتیم بزنیم اگر نشد خودم توی یه پست جدا چندتائی عکس خواهم زد .