سه سال و اندی پیش به سرم زد و این وبلاگ را برای نوشتن و ساختن دنیای جدیدی برای تخلیه هیجانات فکری ام، راه انداختم. شاید آن زمان بیشتر نیاز به این داشتم که تنهائی درونم را با قلم به دستان مجازی، در سالم ترین و جذاب ترین محیط وبلاگ نویسی(پارسی بلاگ) پر کنم.
اما بعد از مدتی به نوشتن علاقه مند شدم و تصمیم گرفتم کمی هدفمند بنویسم و وقتهایم را بیهوده هدر ندهم. اتفاقات ریز و درشت و خوب و بدی در این سالها مشاهده کردم. کم کم قلمم بهتر شد و گاهی مفید نوشتم .
در این مدت شاهد هجرت دوستان همبلاگی از این دنیا و دنیای واقعی به دنیای باقی بودیم و جز اندوه چیزی نصیبمان نشد. و امروز احساس می کنم اینجا جائی برای تهی نمودن تنهائی درون نیست و قبل از اینکه بواسطه مرگ فضای مجازی را ترک کنم، خودم دست به کار شوم و بقایش را به لقایش ببخشم.
می خواستم وبلاگ را از ریشه برکنم اما دلم نیامد. در چند مکان دیگر از این دهکده جهانی نیز کلبه هائی داشتم که آنان را به آتش دل سوزاندم و دودش را به چشم کشاندم.
هرچند اکنون نیز به واسطه شغلم در همین دنیای مجازی، در جبهه فرهنگی موس به دست شده ام اما برای وبلاگ و شخصی نویسی ... رمقی نمانده و چون مرده متحرک فقط دست و پائی می زنم تا جان ز تن درآید.
نمیدانم چقدر این دوری را بتوانم تحمل کنم. شاید به سرم زد و دوباره به تهوع مغزی رسیدم و در اینجا یا جائی دیگر لبریزش کردم !
پی نوشت :
دوستان و دشمنان عزیز حلال نمایند این تهی دست نافرجام را .
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت