از آنجا که جانبازان پدران شرافت وغیرت ما و بازماندگان طلایه داران عزت ما هستند و از آنجا که آنان با دلهای زخمی اما مملو از عشق ، کوله باری از درد و رنج را سالهاست که بر دوش می کشند و از آنجا که ما امنیت و آسایش خود را مدیون آنان هستیم ، حقیر نامه ی از سر مهر و ارادت بر بال معنویت پیک نمودم تا لحظه ای و ذره ای ، درد عاشقانه ی این عزیزان را با خود تقسیم نمایم .
پدر عزیز و جانبازم شنیده ام ، زمانی که من در بستر خواب ، با لالائی پر از غم مادر آرام گرفته بودم ، تو بودی که امنیت و آسایش خود را نادیده گرفتی و دلاورانه به سوی دشمن تاختی تا من و هزاران هزار کودک دیروز ، امروز با غرور و افتخار نام ایرانمان را فریاد بزنیم ...
پدر خوش غیرت من ، اکنون فهمیده ام که زیر آتش و خون قرار گرفتن غیرتی اباالفضلی می خواهد و دلی حسینی ، که تو آن را داشتی و برای ما صرف نمودی تا خدای ناکرده لحظه ای دشمن خیال دست درازی به ناموست را به سر نیافکند و همچنان این غیرت توست که روح بلند فداکاری را به تمام معنا به جهانیان ثابت کرده است ...
معلم تاریخ نگار عهد و وفای من ، هر آن دم که ترکش سرد سربی تن ملولت را می آزارد ترکش نگاه پر دردت را که همیشه از دیگران پنهان می داری ، دل مرا پیشتر می شکافت و گلویم را چون سینه مسموم و شیمیائی ات بشدت می فشارد ...
آری پدر مهربانم من هم با تو درد می کشم اما تو درد عشق و فراق از دوستان و یارانت و من درد آب شدن نگاهت و من و پژمرده شدن روز به روز چهره ماهت ...
شاید دوست داشتی اکنون به جای خوابیدن بر روی تخت و یا نشستن بر ویلچر ، با پسرت که اکنون هزاران آرزو بر دل دارد در خیابان ها گام به گام او و دست بر دوشش حرکت می کردی ، اما پدر رشیدم هنگامی که دست گرم و مهربانت را بر روی سرم احساس می کنم و زمانی که بوسه ای بر صورت زیبا و دلنشینت می نهم با تو تا اوج آسمانها پرواز می کنم و غروری سرشار از رشادتهای تو تمام وجودم را فرا می گیرد و بیش از پیش به تو افتخار می کنم ...
نمی دانم که چگونه با تو همدل شوم تا آنگونه که شایسته است احساسم را از وجود نازنیت بیان کنم و بگویم که جای تو در فرهنگ ملی من چه جایگاه والا و با ارزشی است ، همیشه قدردان شما هستم و تا ابد نام و یادتان در دلم جاری خواهد ماند .
پدر جانبازم تو تجلی ایثار و عشقی تو در مکتب معرفت سر مشقی ، تو سربرگ کتاب عشقی ...
ای کاش این نامه دلریز من گوشه قلبت جای گیرد و مرا به میهمانی اش دعوت نماید ... تا با هم آوائی دل من و تو ، شیرین ترین لحظات را در دفتر خاطرات عمرم رقم زنم و غمی از غمهایت را با عشق برگیرم .
ملتمسانه محتاج دعای خیرتان هستم تا رگه ای از غیرت شما در وجودم پرورش یابد و من نیز با برداشتن الگو و تمثیلی از شما راه شما را که همان راه شهداست و امام عزیز پیشرو آن بود ،به نیکی دریابم و با یافتن لیاقت فرزندیتان ، به دشمنان نشان دهم که تا الگوی من بزرگ مردانی چون شماست ، اجازه نمی دهم لحظه ای چشم به خاک پاک میهنم بدوزد و هرگز از شهادت در این راه نمی هراسم و جانم را فدای ولایت خواهم نمود.
سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
پی نوشت : این نامه رو قبلا نوشتم واسه یه جشنواره فکر کنم بود...